خوش آمدى «روح الله»!
مىآید؛ بر بام بلند آرزو و به جستوجوى شهیدانى که مسیرش را با خون خویش مطهر کردند.
خانههاى قلبمان، شانههاى مهربان او را مىجویند تا در سایه خورشیدىاش، طعم خوش آزادى را بچشند.
اگرچه سیه مستان شب، با خنجر ظلم، سپیداران باغ را سر بریدهاند، دست نوازش باغبانى چون روح خدا، نگاهى سبز را به درختان آرزوهاىمان باز مىگرداند.
خوش آمدى به وطن؛ پرسوختگان منتظرت، چشمانتظار دست نوازش تواند که از بام بلند دیدار، بر خاطر مجروحشان بکشى، اى روح خدا!
تو آمدى و بهار شد
آمدى، تا روزهایمان رنگ سربلندى بگیرد و دستهاىمان بوى لبخندهاى آشتى.
آمدى، تا پشت آن همه شبهاى طولانى، طعم روز را فراموش نکنیم و به زیارت آفتاب برویم.
آمدى، تا پیروزى، فانوس شبهاى بىچراغى ما باشد و لبخند، عطر خوش آزادىمان.
تو که آمدى، زمستان در برفهاى ناتمامش آب شد و بهار، در سینههاى ما شکوفه زد
عطیه ی الهی
وقتی بهمن پنجاه و هفت رسید، روزها به شتاب از پی آمدند و فرصتی برای تیرگی باقی نگذاشتند؛ چنان که شب ها فانوس فریادهای «الله اکبر» بر بام سرنوشت این ملت، درخششی دو چندان یافت. هنوز بهمن به نیمه ی خود نرسیده بود که فرشته ی موعود انقلاب در آسان خدایی کشور بال گشود و عطر کلامش جان فرزندان ملت را حیات دوباره ای بخشید. امام آمد و انقلاب به لبخند پیروزی دل سپرد و دهه ی فجر، شکوه جاودانه اش به رخ طاغوتیان کشید. خداوند متعال با دست های روح اللهی خود به یاری ما آمد. خورشید در جشنی بی غروب بربام روشن جهان ایستاده بود و تولد جمهوری گل محمدی را، نظاره می کرد.
هلهله ی پیروزی در گوش خانه ها و خیابان ها پیچید و عطر گلاب و صلوات، جان عاشقان را سرمست کرد و صمیمی ترین فصل زندگی ما در بهمن آغاز شد و در سایه سار خورشیدی ترین مرد قرن با بارگاه تفضل و رحمت الهی راه یافتیم و جشن روشن آزادی را به برکت این عطیه ی الهی، به تماشا ایستادیم.